top of page

غزل شماره ۲۱ حافظ - دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

  • Writer: Baset Orfani
    Baset Orfani
  • Jul 22
  • 1 min read
ree

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

گفت با ما منشین، کز تو سلامت برخاست


که شنیدی که در این بزم، دمی خوش بنشست؟

که نه در آخرِ صحبت به ندامت برخاست


شمع اگر زان لبِ خندان به زبان، لافی زد

پیشِ عشاقِ تو شب‌ها به غَرامت برخاست


در چمن، بادِ بهاری ز کنار گل و سرو

به هواداریِ آن عارض و قامت برخاست


مست بگذشتی و از خلوتیانِ ملکوت

به تماشایِ تو آشوبِ قیامت برخاست


پیشِ رفتار تو پا برنگرفت از خِجلت

سروِ سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست


حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری

کآتش از خرقهٔ سالوس و کرامت برخاست






از ابراز محبت و نظرات خوب شما بسیار سپاسگزاریم!

حضور شما در صفحه ادبی (فراز) به ما انگیزه می‌دهد تا با اشتیاق بیشتری در مسیر رشد و حمایت از ادبیات گام برداریم.

برای حمایت مستمر از فعالیت‌های ادبی فراز، خواهشمندیم صفحه ما را دنبال کنید و به وب‌سایت رسمی‌مان به آدرس www.faraaaz.com

مراجعه کنید تا از آخرین اخبار و خدمات بنگاه انتشاراتی فراز مطلع شوید.

 

با احترام

بنگاه انتشاراتی فراز

ایمیل: support@faraaz.no

وب‌سایت ما:


 
 
 

Comments

Rated 0 out of 5 stars.
No ratings yet

Add a rating
bottom of page