top of page

قصه‌ی شیطان چاق و شیطان لاغر

  • Writer: faraaaz2025
    faraaaz2025
  • Nov 14
  • 1 min read
ree

آورده‌اند روزی از روزها شیطان چاق با شیطان لاغر روبرو شد و باهم به‌قصه کردن شروع کردند و راز دل کردند. شیطان چاق از شیطان لاغر پرسید:

-عزیزم! چرا تو چنین لاغر و ضعیف شده‌ای؟

 شیطان لاغر در پاسخ گفت:

-من مراقب کسی هستم  و مامور گمراه کردن او هستم ولی او در اول هر کاری بسم‌الله می‌گوید. وقتی می‌خورد، می‌نوشد و یا خواب می‌کند هم با بسم‌الله و اگر بیرون می‌رود هم با بسم‌االه.  همین سبب شده که از نفوذ در او و شرکت نمون در کارهایش محروم شوم و همین سبب لاغری من است. خیلی نالانم و نمی‌فهمم چه کنم. تشویش می‌کنم و از فرط تشویش لاغر و مردنی شده‌ام.

بعد به شیطان چاق گفت:

-         حالا تو بگو چرا چاق شده‌ای؟

او پاسخ داد:

- چاقی من به خاطر آن است که شاد هستم. میفهمی چرا؟‌ برشخصی غافل و بی خبر و بی تفاوت مسلط شده‌ام که در هیچ کاری بسم الله نمی گوید. وقتی وارد می‌شود یا جایی می‌رود یا می‌نوشد. آدم غافلی است، پس من چاق نشوم کی چاق شود؟ تو مردنی نمی‌توانی موفق شوی در وظیفه‌ات.

 

شیطان لاغر باخود فکر کرد و بعد راهی سفر شد. گفت جایی می‌رود آدم‌های غافل و ذاهد پیدا نشود و همه سرگرم نارواگویی باشند.  به‌شهری رسید سه مرد نشسته بودند. خواست آن‌ها را فریب بدهد نا گهان یکی از مردها گفت: بسم‌الله بلند شوید!

شیطان سرش خم شد و از شهر ناپدید گشت.

 

.

.

.

فراز، آیینه‌دار فرهنگ و هنر‍!




 
 
 

Comments

Rated 0 out of 5 stars.
No ratings yet

Add a rating
bottom of page