تنها مسئلهی فلسفی واقعی، خودکشی است – آلبر کامو
- Baset Orfani

- May 15
- 3 min read

تنها مسئلهی فلسفی واقعی، خودکشی است. این گزارهی موجز و کوبنده از آلبر کامو، همانند ضربهای است به درِ بستهای که انسانِ معاصر، با همهی فلسفهسازیها و امیدهای ساختگی، از گشودن آن گریزان است. از این در، نسیمی عبور نمیکند. از آنسویش خبری نیست مگر آنکه کسی، در نهایتِ جدیت و خاموشی، پا به درون نهد.
ما، انسانها، از نخستین لحظاتِ اندیشیدن، با تناقضی زیستهایم که همزادمان است: این جهان هست، ولی بیدلیل. ما در آنیم، ولی چرا؟ نه آسمان پاسخی دارد، نه خاک. اگر خدایی هست، خاموش است. اگر نیست، پس این همه درد، این همه رنج، این پرسشهای بیپاسخ، بر دوش که سنگینی میکند؟ و اگر زندگی معنایی ندارد، اگر عبث است، اگر در نهایت چیزی جز مرگ نیست، پس چرا زیستن؟ چرا برخاستن از بستر هر صبح، چرا تحمل دردهای جسم، اضطرابهای ذهن، شکستهای روح؟ آیا همهی اینها برای رسیدن به هیچ است؟ آیا ما در یک شوخی کیهانی سرگردان شدهایم؟ یا در کابوسی که بیداری از آن خود مرگ است؟
کامو، با صداقتی عریان و بیپرده، این مسئله را برمیکشد، نه با هراس، بلکه با جسارت. او نمیخواهد پاسخ دهد؛ او میخواهد ما پاسخ را به خود بدهیم، با تن، با عمل، نه با واژه. آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟ این پرسش، پیش از آنکه فلسفی باشد، زیستیست؛ درونسوز است. آنجا که فلسفهها فرو میریزند، آنجا که امیدها میپوسند، آنجا که نیچه دیگر شادیبخش نیست، شوپنهاور به افسوس بدل میشود، آنجا که حتی خدا اگر باشد، دیگر دلگرمکننده نیست، مسئلهی خودکشی، بهسان گلی خشکیده، بر پیشانی ذهن مینشیند.
نه آنگونه که باید ترسید از آن، بلکه به عنوان واقعیتی عمیق، درونی، خاموش اما بیدار. تصمیم برای مردن، تصمیمی نهاییست. از جنس خرد نیست، از جنس گریز هم نیست؛ بلکه نوعی قضاوت است. قضاوتی دربارهی بودن. آنکه خود را میکشد، به شکلی نهانی، حکم به پوچی داده است. اما آیا همین داوری نیست که خود، آغازیست برای معنا؟ آیا نه آنکه ما، وقتی مسئلهی خودکشی را در خود جدی میگیریم، در حقیقت به ژرفترین نقطهی امکانِ معنا نزدیک میشویم؟ ما خود را داوری میکنیم. و این داوری، اگر ما را به مرگ نکشاند، بیشک میتواند ما را به نوعی زندگی دیگرگون برساند. به زیستنی نه از روی عادت، نه برای رهایی از اضطراب، نه برای فرار از ترس، بلکه به زیستنی از سر دانایی، از سر آگاهی از بیمعنایی، و در همان آگاهی، ساختن معنا.
اینجاست که تراژدی، به زیبایی بدل میشود. کامو، در سیمای سیزیف، انسانی را تصویر میکند که میداند سنگ هر بار فرو میغلتد، اما باز آن را به قله میبرد. چرا؟ برای چه؟ چون در همان عملِ بیهوده، در همان تکرارِ بیپاداش، نوعی سرپیچی است. نوعی یاغیگری در برابر بیرحمی هستی. و این یاغیگری، شاید زیباترین شکل انسانبودن است.
پس مسئلهی خودکشی، اگرچه فلسفی است، اما بیش از آن، شعر است. فریاد خاموش انسان در برابر سکوت سرد کیهان. تصمیمی که همچون تیغی دو لبه، هم میتواند پایان باشد، هم آغازی نو. آنکه از خود میپرسد چرا نباید بمیرم، به عمیقترین لایهی دروناش پا نهاده است. و اگر از آن گذر کند، اگر با همین پرسش به زندگی بازگردد، نه از سر ترس، نه از سر امید، بلکه از سر تصمیم، آنگاه زندگیاش، گرچه هنوز بیمعنا، ولی صادقانه خواهد بود.
و این صداقت، شاید همان چیزیست که ما را انسان میکند. نه پاسخها، نه ایمانهای کور، نه حتی عشقهای گذرا. بلکه این ایستادن در برابر نیستی، این نگریستن به چشمان خلأ، و نگفتن آری یا نه، بلکه فقط ماندن، زیستن، با دندانهای فشرده، با قلبی پارهپاره، و با لبخندی تلخ.
در جهانِ کامو، انسان نه پیروز است و نه شکستخورده. او فقط هست. و همین بودن، در اوج بیهودگی، میتواند شکوهی داشته باشد. شکوهی خاموش، مثل نور یک شمع در اتاقی تهی. شمعی که هر لحظه ممکن است خاموش شود، ولی تا زمانی که میسوزد، نور است. و همین نور، کافیست.
از ابراز محبت و نظرات خوب شما بسیار سپاسگزاریم!
حضور شما در صفحه ادبی (فراز) به ما انگیزه میدهد تا با اشتیاق بیشتری در مسیر رشد و حمایت از ادبیات گام برداریم.
برای حمایت مستمر از فعالیتهای ادبی فراز، خواهشمندیم صفحه ما را دنبال کنید و به وبسایت رسمیمان به آدرس www.faraaaz.com
مراجعه کنید تا از آخرین اخبار و خدمات بنگاه انتشاراتی فراز مطلع شوید.
با احترام
بنگاه انتشاراتی فراز
ایمیل: support@faraaz.no
وبسایت ما:




Comments