ادبیات بیساختار؛ ظهور رمانهای بدون پیرنگ (Plotless Fiction)
- Baset Orfani

- Jul 17
- 4 min read

ادبیات بیساختار یا «رمانهای بدون پیرنگ» یکی از جریانهای روبهرشد در ادبیات مدرن و معاصر است که آگاهانه از ساختارهای روایی کلاسیک فاصله میگیرد. در این نوع از نوشتار، نویسنده از روایت خطی، پیرنگ سنتی، تعلیق داستانی و گرهگشایی معمول صرف نظر میکند و به جای آن، بر تجربه، حس، زبان، وضعیت ذهنی یا امر زیسته تأکید میورزد. در ادامه، این پدیده در سه بخش بررسی میشود: مبانی نظری و پیشینه تاریخی، ویژگیهای زیباییشناختی و تکنیکی، و نمونههای شاخص در ادبیات معاصر.
۱. پیشینه تاریخی و مبانی نظری ادبیات بدون پیرنگ
رمان بدون پیرنگ بهمثابه یک جنبش یا گرایش ادبی، ریشه در تحولات گستردهتری در فلسفه، روانشناسی، زبانشناسی و جامعهشناسی قرن بیستم دارد. ساختارشکنی در روایت، بیش از آنکه صرفاً یک تجربه ادبی باشد، بازتابی از نگرش پستمدرن به حقیقت، هویت، و معناست. اگر در دوران کلاسیک و مدرن، داستان تابع منطق علت و معلول، زمانمندی خطی و گسترش حوادث بهسوی اوج و گرهگشایی بود، در جهان پساارسطویی و پسااستعلایی، این منطق زیر سؤال رفت.
یکی از نخستین نشانههای جدی عبور از پیرنگ را میتوان در آثار نویسندگان مدرنیستی چون ویرجینیا وولف، جیمز جویس و مارسل پروست مشاهده کرد؛ نویسندگانی که از داستانگویی مستقیم فاصله گرفتند و به جای آن، بر جریان سیال ذهن، تجربهی لحظهای، و بازتاب روانی واقعیت تمرکز کردند. در ادامه، پستمدرنیستهایی مانند توماس برنهارد، آلن روب-گرییه و سیمون بوهوار، بهویژه در قالب «رمان نو» (Nouveau Roman) در فرانسه، بهطور کامل از پیرنگ گریز کردند و آگاهانه به برهمزدن انتظار مخاطب از روایت کلاسیک پرداختند.
در نظریهپردازی ادبی، متفکرانی چون رولان بارت، ژان فرانسوا لیوتار، و ژاک دریدا، چارچوبهای سنتی روایت را نقد کردهاند. بارت با مفهوم «مرگ مؤلف»، بر آزادی متن از الگوهای تعینیافته تأکید داشت، و دریدا با مفهوم «تأخیر و تفاوت» (différance) بر بیقراری معنا در متن ادبی صحه گذاشت؛ امری که با ادبیات بیساختار همپوشانی دارد.
۲. ویژگیهای زیباییشناسی و تکنیکی رمانهای بیپیرنگ
ادبیات بدون پیرنگ به جای آنکه ساختارمندی کلاسیک را بازسازی کند، بر بیساختی و چندپارگی تأکید دارد. این رمانها معمولاً فاقد عناصر بنیادین داستان کلاسیکاند: نقطهی اوج ندارند، آغاز و پایان مشخصی ندارند، شخصیتها تحول نمییابند و کنش داستانی در آنها یا بسیار اندک است یا کاملاً غایب. در عوض، تأکید بر موارد زیر است:
جریان سیال ذهن: روایت غالباً به شکل مونولوگ درونی، نوسانات ذهنی و تداعیهای آزاد نگاشته میشود. شخصیتها نه درگیر کنش بیرونی، بلکه درگیر تجربهی ذهنی، حافظه یا وضعیت روانیاند.
زبان بهعنوان هدف، نه ابزار: زبان در این آثار صرفاً ابزاری برای انتقال داستان نیست بلکه خود بهعنوان موضوع مورد کاوش قرار میگیرد. نویسندگان به بازیهای زبانی، تکرار، حذف، و فرمهای نامعمول جملهپردازی روی میآورند.
تکهتکه بودن روایت: اغلب این رمانها ساختار قطعهقطعه دارند، از فصلهای پراکنده یا مقاطع زمانی گسسته تشکیل شدهاند و مخاطب باید بدون نقشهی روشن داستان، معنا را از دل پراکندگی استخراج کند.
غلبهی وضعیت بر کنش: بهجای پیروی از طرح داستانی، این آثار وضعیت یا احساسی را توصیف میکنند؛ برای مثال، تنهایی، ملال، انتظار، اضطراب یا بیمعنایی.
فقدان علیت و زمان خطی: رویدادها یا رخ نمیدهند، یا اگر رخ دهند، در فضایی نامعین، بدون علت یا بدون نتیجه بیان میشوند. گذشته، حال و آینده در هم میآمیزند.
از این نظر، رمانهای بدون پیرنگ به نوعی آوانگارد محسوب میشوند که به فرم بیش از محتوا، به زیباشناسی بیش از حکایت، و به تجربه بیش از نتیجه میاندیشند. مخاطب این آثار معمولاً فعالتر است و باید با صبر، دقت و گشودگی با متن برخورد کند.
۳. نمونههای برجسته در ادبیات معاصر و تاثیرات فرهنگی
در ادبیات معاصر، بسیاری از آثار برجستهای که در چارچوب رمان بدون پیرنگ دستهبندی میشوند، از مرزهای ملی عبور کردهاند و در ادبیات جهانی مطرح شدهاند. برخی از نمونههای مهم عبارتاند از:
"مولویو" اثر ویلیام فاکنر: این اثر ساختار متداول را بههم میریزد و با زبانی پیچیده، راویهای چندگانه و زمانهای ناپیوسته، ساختار داستانگویی را دگرگون میکند.
"آواز کسوف" اثر توماس برنهارد: در این رمان، شخصیتها نه درگیر کنش بلکه درگیر تأملات فلسفیاند و روایت، صرفاً جریانی از گفتار ذهنی بیوقفه است.
"دریا در درون" اثر خولیو کورتاسار یا داستانهایی چون «پیادهروی» از روبرتو بولانیو، با ساختار غیرخطی، بیمنطق ظاهری و عدم قطعیت روایت، مرز بین واقعیت و توهم را محو میکنند.
"مرد نامرئی" اثر رالف الیسون: هرچند از پیرنگ برخوردار است، اما بسیاری از بخشهای آن بر پایهی دروننگری، بیمکانی و روایت شبحگون شکل گرفتهاند و ساختار کلاسیک را زیر پا میگذارند.
در دهههای اخیر، نویسندگانی چون کلی لینک، ریچل کاسک، دیوید فاستر والاس و اوِلیا باتلر نیز با تکهتکهسازی روایت و عبور از روایتپردازی کلاسیک، به این جریان کمک کردهاند.
از نظر فرهنگی، گرایش به رمانهای بدون پیرنگ را میتوان بازتابی از بحران معنا در عصر پسامدرن دانست. جهانی که در آن روایتهای کلان (meta-narratives) فروپاشیدهاند، تجربهی زیستهی انسان نیز فاقد انسجام و پیرنگ میگردد. در چنین جهانی، رمان بیساختار به جای آنکه سعی در نظمبخشی داشته باشد، تصویر واقعگرایانهتری از پراکندگی، بیقراری و پیچیدگی انسان معاصر ارائه میدهد.
جمعبندی
ادبیات بدون پیرنگ نه تنها یک گرایش ادبی بلکه آینهای است از بحرانها، دگرگونیها و پارادوکسهای دوران ما. این نوع روایت با عبور از فرمهای تثبیتشده، امکانهای نوینی برای تجربهی متن، زبان و واقعیت فراهم میسازد. در جهانی که معناهای مطلق و خطی فروریختهاند، ادبیات بیساختار با تأکید بر امر ناپایدار، سیال و گسسته، تجربهای نو از نوشتن و خواندن ارائه میدهد. هرچند این نوع ادبیات ممکن است برای مخاطب ناآشنا چالشبرانگیز باشد، اما بیگمان یکی از خلاقانهترین پاسخها به بحران روایت در عصر معاصر است.
از ابراز محبت و نظرات خوب شما بسیار سپاسگزاریم!
حضور شما در صفحه ادبی (فراز) به ما انگیزه میدهد تا با اشتیاق بیشتری در مسیر رشد و حمایت از ادبیات گام برداریم.
برای حمایت مستمر از فعالیتهای ادبی فراز، خواهشمندیم صفحه ما را دنبال کنید و به وبسایت رسمیمان به آدرس www.faraaaz.com
مراجعه کنید تا از آخرین اخبار و خدمات بنگاه انتشاراتی فراز مطلع شوید.
با احترام
بنگاه انتشاراتی فراز
ایمیل: support@faraaz.no
وبسایت ما:




Comments