top of page

غزل شماره ۱۴ حافظ - گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب

  • Writer: Baset Orfani
    Baset Orfani
  • Jul 14
  • 1 min read
ree

گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبالِ دل، رَه گُم کُنَد مسکین غریب


گفتمش مَگذر زمانی، گفت معذورم بدار

خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب


خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم؟

گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب


ای که در زنجیرِ زلفت جایِ چندین آشناست

خوش فتاد آن خالِ مشکین بر رخِ رنگین غریب


می‌نماید عکسِ مِی، در رنگِ رویِ مَه وَشَت

همچو برگِ ارغوان بر صفحهٔ نسرین، غریب


بس غریب افتاده است آن مور خَط، گِردِ رُخَت

گرچه نَبوَد در نگارستان، خطِ مشکین غریب


گفتم ای شامِ غریبان طُرِّهٔ شبرنگِ تو

در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب


گفت حافظ آشنایان در مقامِ حیرتند

دور نَبوَد گر نشیند خسته و مسکین غریب

 

 

از ابراز محبت و نظرات خوب شما بسیار سپاسگزاریم!

حضور شما در صفحه ادبی (فراز) به ما انگیزه می‌دهد تا با اشتیاق بیشتری در مسیر رشد و حمایت از ادبیات گام برداریم.

برای حمایت مستمر از فعالیت‌های ادبی فراز، خواهشمندیم صفحه ما را دنبال کنید و به وب‌سایت رسمی‌مان به آدرس www.faraaaz.com

مراجعه کنید تا از آخرین اخبار و خدمات بنگاه انتشاراتی فراز مطلع شوید.

 

با احترام

بنگاه انتشاراتی فراز

ایمیل: support@faraaz.no

وب‌سایت ما:


 
 
 

Comments

Rated 0 out of 5 stars.
No ratings yet

Add a rating
bottom of page