top of page

غزل شماره ۱۶ حافظ - خَمی که ابرویِ شوخِ تو در کمان انداخت

  • Writer: Baset Orfani
    Baset Orfani
  • Jul 16
  • 1 min read
ree

 

خَمی که ابرویِ شوخِ تو در کمان انداخت

به قصد جانِ منِ زارِ ناتوان انداخت


نبود نقش دو عالَم، که رنگ الفت بود

زمانه طرح محبّت، نه این زمان انداخت


به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد

فریبِ چشمِ تو صد فتنه در جهان انداخت


شراب‌خورده و خِوی‌کرده می‌رَوی به چمن

که آبِ روی تو آتش در ارغوان انداخت


به بزمگاهِ چمن، دوش، مست، بگذشتم

چو از دهانِ توأم غنچه در گُمان انداخت


بنفشه طُرِّهٔ مفتول خود گره می‌زد

صبا حکایتِ زلفِ تو در میان انداخت


ز شَرمِ آن که به روی تو نسبتش کردم

سمن به دستِ صبا، خاک در دهان انداخت


من از ورع، مِی و مطرب ندیدمی زین پیش

هوای مغبچگانم در این و آن انداخت


کنون به آبِ میِ لعل، خرقه می‌شویَم

نصیبهٔ ازل از خود نمی‌توان انداخت


مگر گشایشِ حافظ در این خرابی بود

که بخششِ ازلش، در میِ مغان انداخت


جهان به کامِ من اکنون شود که دورِ زمان

مرا به بندگیِ خواجهٔ جهان انداخت

 

 

 

از ابراز محبت و نظرات خوب شما بسیار سپاسگزاریم!

حضور شما در صفحه ادبی (فراز) به ما انگیزه می‌دهد تا با اشتیاق بیشتری در مسیر رشد و حمایت از ادبیات گام برداریم.

برای حمایت مستمر از فعالیت‌های ادبی فراز، خواهشمندیم صفحه ما را دنبال کنید و به وب‌سایت رسمی‌مان به آدرس www.faraaaz.com

مراجعه کنید تا از آخرین اخبار و خدمات بنگاه انتشاراتی فراز مطلع شوید.

 

با احترام

بنگاه انتشاراتی فراز

ایمیل: support@faraaz.no

وب‌سایت ما:


 

 
 
 

Comments

Rated 0 out of 5 stars.
No ratings yet

Add a rating
bottom of page