وقتی رمان صحنه میشود؛ نمایشنامههایی که به رمان تبدیل میشوند (و بالعکس)
- Baset Orfani

- Jul 14
- 4 min read

بخش اول: پیوند تاریخی میان رمان و نمایشنامه؛ از روایت به اجرا و از اجرا به روایت
رمان و نمایشنامه دو گونه برجسته و تاریخی از ادبیات داستانیاند که هر یک ساختار، منطق و مخاطبان خاص خود را دارند. با این حال، از آغاز شکلگیری رمان مدرن در قرن هجدهم تاکنون، میان این دو قالب، همواره نوعی همنشینی و تأثیر متقابل وجود داشته است. بسیاری از نویسندگان بزرگ در هر دو حوزه فعالیت کردهاند، و آثار برجستهای نوشتهاند که مرز میان روایت نوشتاری و نمایش صحنهای را درنوردیدهاند.
از لحاظ تاریخی، نمایشنامهنویسی پیش از رماننویسی ظهور کرده است. آثار دراماتیک از یونان باستان تا تراژدیهای شکسپیر، بهعنوان شکل مسلط روایت در غرب شناخته میشدند. اما با گسترش چاپ، رشد طبقه متوسط، و افزایش سواد عمومی در اروپا، رمان بهتدریج به فرم غالب ادبی بدل شد. با این حال، رمان هیچگاه از نمایش و ساختار دراماتیک بیتأثیر نماند. بسیاری از رمانهای قرن نوزدهم—از جمله آثار بالزاک، تولستوی، داستایفسکی و دیکنز—ساختارهایی نمایشی دارند؛ از جمله دیالوگهای زنده، کنشهای صحنهای و نوعی حرکت دراماتیک میان شخصیتها.
در سده بیستم، با ظهور جریانهای مدرن و پسامدرن، این رابطه بهمراتب پیچیدهتر شد. آثار نمایشی اغلب به رمان اقتباس شدند و بالعکس. نمایشنامهنویسانی چون ژان پل سارتر، ساموئل بکت، یا هارولد پینتر، آثاری نوشتند که در صورت فقدان اجرا نیز دارای کیفیتهای روایی رمانگونه بودند. در سوی دیگر، رماننویسانی چون کامو، مارگریت دوراس یا پیتر شافر، به نگارش نمایشنامههایی دست زدند که زبان، فضا و شخصیتپردازی آنها برآمده از جهان روایی رمان بود. این تعامل، نه تنها در سطح محتوایی، بلکه در سطح ساختار، زبان، و خوانش نیز آثار را دگرگون ساخت.
بخش دوم: اقتباس متقابل؛ سازوکارهای تبدیل نمایشنامه به رمان و بالعکس
تبدیل نمایشنامه به رمان و برعکس، فرایندی پیچیده و چندلایه است که مستلزم درک عمیق از تفاوتهای ساختاری، زبانی و کارکردی این دو قالب است. نمایشنامه متکی به دیالوگ، صحنه و اجراست؛ در حالیکه رمان بر روایت، توصیف، ذهنکاوی و کنشهای درونی استوار است. از اینرو، تبدیل نمایشنامه به رمان، نیازمند افزودن لایههای روانشناختی، گسترش توصیفهای محیطی، و برجستهسازی ذهنیات شخصیتهاست. در مقابل، رمان برای تبدیل شدن به نمایشنامه، باید فشرده، گفتوگومحور، و صحنهپذیر شود.
برای نمونه، رمان میز شام با آندره (My Dinner with Andre) که از دل گفتوگویی بین دو دوست شکل گرفت، با ساختار دیالوگمحورش به نمایشنامهای بدل شد که نه تنها روی صحنه، بلکه به فیلمی کالت نیز تبدیل گردید. در مثالی معکوس، نمایشنامههایی چون مرگ فروشنده نوشته آرتور میلر، پس از شهرت جهانی، بارها به رمان و قالبهای دیگر روایتگری بازنویسی شدهاند.
در سطح تکنیکی، نویسندگان گاهی از الگوهای مشترک در این دو قالب استفاده میکنند. تکنیکهای تکگویی درونی، سکوت نمایشی، روایت غیرخطی یا چندصدا بودن (polyphony) هم در رمانهای پسامدرن و هم در درامهای نوین مشاهده میشود. نویسندهای چون ویرجینیا وولف در رمانهایش از تکنیکهای دراماتیکی چون مونولوگ درونی و تغییر صحنه بهره میگیرد، در حالی که نمایشنامهنویسی چون تام استوپارد، ساختارهای پیچیده روایی را به صحنه میآورد.
از سوی دیگر، پدیداری رسانههای جدید، مانند فیلم، سریال و بازیهای ویدیویی، روند اقتباس را تسهیل و تسریع کردهاند. بسیاری از آثار نمایشی اکنون نخست به فیلمنامه تبدیل میشوند و سپس، با افزودن لایههای روایی، به رمان. این تحولات باعث شدهاند که مرز میان نمایشنامه و رمان، بیشتر از هر زمان دیگری در تاریخ ادبی، سیال و قابل عبور شود.
بخش سوم: پیامدهای زیباییشناختی و فلسفی این تحول متقابل در ادبیات معاصر
تحول متقابل میان نمایشنامه و رمان، تنها به اقتباسهای ساختاری یا فرمی محدود نمیشود، بلکه دارای پیامدهایی عمیقتر در عرصه زیباییشناسی، مخاطبشناسی، و معناشناسی ادبی است. نخستین پیامد، تغییر جایگاه خواننده/تماشاگر است. رمانخوان، در مواجهه با یک نمایشنامهروایت، ناگهان به ناظر صحنهای بدل میشود که باید جای خالی صدا، حرکت و تصویر را با تخیل پر کند. در مقابل، تماشاگر نمایشنامهای که از دل یک رمان زاده شده، با جهانی روبهرو است که بیش از حد پیچیده و چندلایه است—جهانی که نیازمند بازخوانی است نه صرفاً تماشا.
از لحاظ زیباییشناسی، این فرایند به خلق گونههای جدیدی از روایت منجر شده است؛ برای مثال، رمانهای دراماتیک (که ساختارشان کاملاً دیالوگمحور است و صحنهپردازی نمایشی دارند) یا نمایشنامههای روایی (که بخشهایی طولانی از مونولوگهای درونی یا توصیفهای شاعرانه در آنها گنجانده شده است). چنین آثاری اغلب در برابر دستهبندیهای سنتی ادبی مقاومت میکنند و به نوعی ادبیات میانرشتهای بدل میشوند—ادبیاتی در مرز میان خواندن و دیدن، شنیدن و تجسم کردن.
از منظر فلسفی نیز، رابطه رمان و نمایشنامه به بحران بازنمایی و حقیقت در ادبیات معاصر اشاره دارد. رمان در جستجوی درون، تحلیل ذهن، و روایتگری بیمیانجی است؛ حال آنکه نمایشنامه، با حضور صحنه و بازیگر، بهناچار واجد نوعی واسطهگری است. با اینحال، در جهانی که حقیقت، ساختگی و چندلایه تلقی میشود، مرز میان این دو نیز دچار فروپاشی میشود. نمایشنامهای چون در انتظار گودو بکت، در عین حال که نمایشی است، بهگونهای خوانده میشود که گویی رمانی فلسفی است؛ و رمانی چون بیگانه کامو، از نظر فشردگی، صحنهپردازی و دیالوگمحوری، واجد ویژگیهای نمایشی است.
در پایان، میتوان گفت که در عصر معاصر، با پویایی بیسابقه گونههای ادبی، رمان و نمایشنامه دیگر دو قالب مجزا نیستند، بلکه دو شکل از روایتاند که میتوانند بهراحتی در یکدیگر ذوب شوند. این سیالیت، نشانهای از تغییرات عمیق در ساحت ادبیات، روایت، و تجربه انسانی در عصر رسانههاست—عصری که در آن روایت، دیگر نه تنها خوانده میشود یا دیده، بلکه زیسته میشود.
از ابراز محبت و نظرات خوب شما بسیار سپاسگزاریم!
حضور شما در صفحه ادبی (فراز) به ما انگیزه میدهد تا با اشتیاق بیشتری در مسیر رشد و حمایت از ادبیات گام برداریم.
برای حمایت مستمر از فعالیتهای ادبی فراز، خواهشمندیم صفحه ما را دنبال کنید و به وبسایت رسمیمان به آدرس www.faraaaz.com
مراجعه کنید تا از آخرین اخبار و خدمات بنگاه انتشاراتی فراز مطلع شوید.
با احترام
بنگاه انتشاراتی فراز
ایمیل: support@faraaz.no
وبسایت ما:




Comments